ببخش...

حـــــسیـــــــن جـــــان

مـــن از تـــو مـــزد نـــــوکری ام را نـــــخواســتم

تــنها مــرا بـــه خـــاطــر کـــم کــاری ام بـبخش


کربلا پای پیاده...

کربلا پای پیاده چقدر می چسبد

من که امسال هم از کرببلا جا ماندم...

مقام زائر امام حسین(علیه السلام)

امام صادق‌(ع) فرمودند:

شخصى که به زیارت قبر حضرت حسین بن على(ع) می رود، زمانى که از اهلش جدا شد با اولین گامى که برمی دارد تمام گناهانش آمرزیده می شود. سپس با هر قدمى که برمی دارد پیوسته تقدیس و تنزیه شده تا به قبر برسد. و هنگامى که به آنجا رسید حق تعالى او را خوانده و با وى مناجات نموده و می ‏فرماید:

بنده من! از من بخواه تا به تو اعطاء نمایم، من را بخوان اجابتت نمایم، از من طلب کن به تو بدهم، حاجتت را از من بخواه تا برایت روا سازم.

راوى می گوید، امام(ع)  فرمودند:

و بر خداوند متعال حق و ثابت است آنچه را که بذل نموده اعطاء فرماید.

متن روایت:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الرَّجُلَ لَیَخْرُجُ إِلَى قَبْرِ الْحُسَیْنِ ع فَلَهُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَهْلِهِ بِأَوَّلِ خُطْوَةٍ مَغْفِرَةُ ذُنُوبِهِ

ثُمَّ لَمْ یَزَلْ یُقَدَّسُ بِکُلِّ خُطْوَةٍ حَتَّى یَأْتِیَهُ

فَإِذَا أَتَاهُ نَاجَاهُ اللَّهُ تَعَالَى فَقَالَ: عَبْدِی سَلْنِی أُعْطِکَ،

ادْعُنِی أُجِبْکَ، اطْلُبْ مِنِّی أُعْطِکَ،

سَلْنِی حَاجَةً أقضیها [أَقْضِهَا] لَکَ

قَالَ وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: وَ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ أَنْ یُعْطِیَ مَا بَذَلَ.



پی نوشت:


وسائل الشیعة، ج‏14، ص: 421

غروب جمعه...


چشمم به انتظار تو تر شد نیامدی

اشکم شبیه خون جگر شد نیامدی


گفتم غروب جمعه تو از راه می رسی

عمرم در این قرار به سر شد نیامدی


تا خواستم به جاده ی وصل تو رو کنم

غفلت مرا رفیق سفر شد نیامدی


در مسجدیم وطاعت این ماه شغل ماست

بی قبله هر نماز به سر شد نیامدی


این نفس بد مرام مرا خوار و زار کرد

روز و شبم به لغو سپر شد نیامدی


رسوایی گدای تو از حد گذشته است

عمرم به هر گناه هدر شد نیامدی

 

از ما گناه سر زد و تو شاهدش شدی

دیدی دلم به راه دگر شد نیامدی

 

خسران زده کسی است که از یار غافل است

بی تو دعا بدون اثر شد نیامدی


از ما که منفعت نرسیده برای تو

هر چه ز ما رسیده ضرر شد نیامدی

کربلا...

خون چرا از دوری خاکت نبارم؟ کربلا

مانده‌ام من بی تو از دنیا چه دارم کربلا


گفته‌اند از آسمان‌ها، من ولی از کودکی

در هوای بوی خاکت بی‌قرارم کربلا

روزها را هی شمردم تا که شد وقت سفر

تا بیایم لحظه‌ها را می‌شمارم کربلا

دست خالی آمدن سوی تو خوش اقبالی است

دارم آه و تشنگی در کوله بارم کربلا !

خاک ما گِل کرده‌اند از روز اول با فرات

زاده‌ی عشق تواند ایل و تبارم کربلا

بی‌قرار از دیدن سقای تشنه پیش آب

اشک ریزان تا قیامت روزه دارم کربلا

من کبوتر نیستم - حالا بماند چیستم -

هر چه هستم، بسته بر این در مهارم کربلا

با ملائک‌ روضه می‌گیریم بگذارند اگر

ذره‌ای از تربتت را در مزارم کربلا

«عاقبت خاک گِل کوزه گران» هم گر شوم

با نسیم آید به سوی تو غبارم کربلا...

برای کسانی که اربعین کربلا نیستند...

خیلی از ما ایرانی‌های شیعه، زندگی‌مان را با ماه محرم تنظیم می‌کنیم. آن‌گونه که بتوانیم از سرمستی محرم بهره‌مند شویم و توشه‌ای برای روزهای سال برداریم تا در بقچه ایمان‌مان نان و ریحانی از عشق حسین(ع) باشد ...تا حلاوت‌بخش زندگی‌مان باشد.

این که می‌گویند «مزاجه من تسنیم» مگر غیر از نذری‌های مجالس حسین(ع) چیز دیگری می‌تواند باشد؟ شما فکر می‌کنید موسی(ع) در کوه طور چرا به فرمان «فاخلع نعلیک» گوش جان سپرد؟ برای ورود به هیئت حسین(ع). از هفت بطن قرآن مجید، حداقل یکی از دهلیزهای معنایی قرآن، در هیئت حسین(ع) گشوده می‌شود. این را شک ندارم.
شاید وقتی دیگر باز هم در این باره نوشتم اما امروز می‌خواهم حرف دیگری بزنم. می‌خواهم برای آنهایی بنویسم که عاشقانه در هیئت حسین(ع) از جان می‌گذرند . می‌خواهم بنویسم زندگی پای این عَلَم، آدابی دارد که جز با تسلط بر دائرةالمعارف عاشقی عاشورا، نمی‌توان آن  را دریافت. هر کدام از  ارکان هیئت حسین(ع) برای خودش قاموسی است عظیم. گذشته‌ای دارد و حالی و آینده‌ای...

یکی از ارکان این هیئت، "هم رکابی" است. یعنی عاشق باید "پای کار" باشد. باید بیاید به هر جا که مولایش می‌خواهد. پای منبر آقا که نشسته است باید آماده باشد تا روضه‌خوان نفسش هُرم کربلا می‌گیرد دلش را پرواز بدهد برود روی تل زینبیه و در کنار مویه‌های زینب بگرید. باید بلد باشد «برود»... کربلا منتظر ماست بیا تا برویم... بیا تا برویم...
 
این رفتن، خودش روضه است. خیلی‌ها آن روز پای رفتن نداشتند اگرچه زبان نوشتن نامه داشتند. کربلا پر است از نرفتن‌ها... و این نرفتن‌هاست که سوگواره طف را را رقم می‌زند. خوش به حال آنهایی که رفتند. زهیر هم اول، پای رفتن نداشت اما بالاخره رفت. حُر هم با پای نرفتن آمده بود اما رفت. خلاصه اینکه رفتن و رسیدن از ارکان حضور در هیئت حسین(ع) است. در اوج رفتن‌های کربلایی، به آنجا می‌رسیم که زینب(س) رفتن را بر ماندن در کربلا ترجیح می‌دهد. «علیکنّ بالفِرار»....این رفتن دلخواسته نبود، اجباری بود. هم برای حفظ جان دخترکان حرم و هم رفتن برای برافراشتن پرچم خون‌خواهی خدا. این رفتن با تمام آنجه تا کنون گذشت در این هیئت فرق می‌کند. این رفتن، رسیدن به اربعین را دارد و رسیدن به اربعین، یعنی نقطه اوج هیئت حسین علیه‌السلام. اربعین، یعنی چهل روز مدام در سرمستی جرعه‌نوشی جام نیزه‌ها باشی... اربعین یعنی رسیدن به همان قاب قوسيني که پر جبرییل در رسیدن به آن آتش می‌گیرد. اربعین یعنی به جوش‌آمدن پیمانه‌هایی که در هیئت حسین(ع) در جام‌های خالی ما ریخته‌اند

این روزها بازار رفتن به کربلا داغ است. مسافران اربعین کوله‌های‌شان را بسته‌اند تا از شهر پدری‌شان نجف به کربلای حسین(ع) پیاده بروند.

این روزها پاها آماده می‌شوند تاول بزنند...
چشم‌ها مهیا می‌شوند بارانی شوند...
سینه‌ها به شور می‌آیند تا بی‌تاب شوند
...

و حنجره‌ها هم‌نفس با خستگان کاروان، می‌خواهند سلامی عاشقانه به "اربعین" بدهند. اربعین، هر سال فریاد می‌زند آنها که نرفته‌اند برخیزند... اربعین وقتی می‌آید، می‌خواهد جامانده‌ها را با خود ببرد... اربعین اوج رفتن است، قله رسیدن است. آنهایی که اربعین کربلا نرفته‌اند که خدا به داد دل‌شان برسد. آنهایی هم که امسال می‌خواهند بروند باز خدا به داد دل‌شان برسد؛ اما امان از آنهایی که اربعین َکربلا را دیده‌اند، رفته‌اند، رسیده‌اند و امسال...

عاشورا یک روز بود اما هیچ‌وقت این یک روز تمام نشده و نمي‌شود... همان‌طور که هیئت حسین(ع) هر سال جاری است در شهر های ما و هنوز تمام نشده است. اربعین هم هر سال هست. همه باید بیایند همان طور که همه هیئات می‌آیند... دلم برای آنهایی می‌سوزد که سال‌های گذشته آمده‌اند و امسال نمی‌آیند. خدا کند لااقل اربعین سر به بیابان بگذارند، جایی که بتوانند با تمام حنجره‌شان حسین(ع) را فریاد بزند...

می‌گویند کربلا نرفته یک داغ دارد، کربلا رفته 72 داغ. من می‌گویم اربعین‌نرفته... نرفته... اما کسی که اربعین کربلا بوده است نمی‌تواند بازگشت کاروان را ندیده باشد... امکان ندارد ندیده باشد که هرکسی گوشه‌ای قبری را در آغوش گرفته است...

برکات زیارت سیدالشهداء(علیه السلام)

شيعه امام را مقرب درگاه خدا مي‌‏داند و با توسل به او قربي به خدا پيدا مي‌كند، همانطور كه خودش در قرآن مجيد فرمود: «به سوي او وسيله بگيريد» امام را وسيله الهي مي‏‌داند. زيرا توسل و شفاعت، بعدي از ابعاد زيارت است كه زائر از اين طريق خود را به درگاه الهي نزديك مي‏‌كند.

پيشوايان ما وعده فرموده‌‏اند كه از زائران خود دستگيري كنند. امام باقر (ع) درباره بركات و آثار زيارت امام حسين (ع) مي‌فرمايند: «شيعيان ما را به زيارت قبر حسين بن علي عليه‏‌السلام فرمان دهيد؛ زيرا زيارت آن، روزي را زياد مي‏‌كند، عمر را دراز مي‏‌گرداند و بدي‌ها را دور مي‏‌سازد».

همچنين به امام صادق (ع) عرض كردند: «كمترين اثر براي زائر قبر امام حسين (ع) چيست؟ فرمود: «كمترين تأثيرش اين است كه خداوند متعال، او، خانواده و مالش را حفظ مي‌كند تا به سوي اهل خويش برگردد، و چون روز قيامت فرا رسد، خداوند حافظ او خواهد بود».

آن حضرت درباره تأثير زيارت امام حسين (ع) در روز قيامت فرمود: «هيچ كس در روز قيامت نيست مگر آنكه آرزو مي‏‌كند كه اي كاش از زائرين امام حسين (ع) مي‏‌بود زيرا مشاهده مي‏‌نمايد كه با زائران حسين (ع) به واسطه مقامي كه در نزد پروردگار دارند، چگونه عمل مي‏‌شود».

امام صادق (ع) فرمود: «به درستي كه خداي تبارك و تعالي، قبل از اهل عرفات، براي زائران قبر حسين (ع) تجلي مي‌نمايد، حوايج آنان را برآورده مي‏‌كند، گناهانشان را آمرزيده و درخواست‌هايشان را به اجابت مقرون مي‏‌سازد، و سپس متوجه اهل عرفات شده و در مورد آنان نيز اينگونه عمل مي‏‌كند».

ايشان در جايي ديگر مي‌فرمايند: «اگر مردم مي‏‌دانستند كه چقدر خير و بركت در زيارت امام حسين (ع) وجود دارد، براي زيارت كردنش با يكديگر مقاتله مي‏‌كردند، و هر آينه اموالشان را براي رفتن به زيارتش مي‏‌فروختند».

رسول گرامي اسلام (ص) نيز فرمود: «من تعهد مي‏‌كنم كه در روز قيامت هنگامه رستاخيز، ضمن ملاقات با زائر حسين (ع)، دستش را بگيرم و از مراحل هول‏ انگيز و سختي‌هاي قيامت نجاتش بخشيده و او را به بهشت وارد كنم».
البته احاديث و روايات بسيار زيادي از معصومين (ع) در زمينه آثار و بركات زيارت حضرت سيدالشهداء از راه دور و نزديك ذكر شده است...

مسلمان شدن مادر مسیحی با دیدن کرامت حضرت رقیه(س)

روزى زنى مسيحى دختر فلجى را از لبنان به سوريه مى آورد. زيرا دكترهاى لبنان او را جواب كرده بودند.

زن با دختر مريضشش نزديك حرم با عظمت حضرت رقيه(س) منزل مى گيرد تا در آنجا براى معالجه فرزندش به دكتر سوريه مراجعه كند، تا اينكه روز عاشورا فرا مى رسد و او مى بيند مردم دسته دسته به طرف محلى كه حرم مطهر حضرت رقيه(س) آنجاست مى روند.

از مردم شام مى پرسد اينجا چه خبر است ؟ مى گويند اينجا حرم دختر امام حسين(ع) است . او نيز دختر مريضش را در منزل تنها گذاشته درب اطاق را مى بندد و به حرم حضرت(ع) مى رود. آنجا متوسل به حضرت رقيه(س) مى شود و گريه مى كند، به حدى كه غش مى كند و بيهوش مى افتد. در آن حال كسى به او مى گويد بلند شو برو منزل دخترت تنهاست و خدا او را شفا داده است . برخاسته به طرف منزل حركت مى كند و مى رود درب منزل را مى زند، مى بيند دخترش دارد بازى مى كند.

وقتى مادر جوياى وضع دخترش مى شود و احوال او را مى پرسد، دختر در جواب مادر مى گويد وقتى شما رفتيد دخترى به نام رقيه وارد اطاق شد و به من گفت بلند شو تا با هم بازى كنيم . آن دختر به من گفت : بگو بسم الله الرحمن الرحيم تا بتوانى بلند شوى و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم ديدم تمام بدنم سالم است . او داشت با من صحبت مى كرد كه شما درب را زديد، گفت : مادرت آمد. سرانجام مادر مسيحى با ديدن اين كرامت از دختر امام حسين مسلمان شد.

برای حضرت رقیه(س)

ابر مستی تیره گون شد باز بی حد گریه کرد
 با غمت گاهی نباید ساخت باید گریه کرد

 امتحان کردم ببینم سنگ می فهمد تو را
 از تو گفتم با دلم کوتاه آمد گریه کرد

 ای که از بوی طعام خانه ها خوابت نبرد
 مادرم نذر تو را هر وقت «هم زد» گریه کرد

 با تمام این اسیران فرق داری قصه چیست؟
 هر کسی آمد به احوالت بخندد گریه کرد

 از سر ایمان به داغت گاه می گویم به خویش
 شاید آن شب «زجر» هم وقتی تو را زد گریه کرد

 وقت غسلت هم به زخم تو نمک پاشیده شد
 آن زن غساله هم اشکش در آمد گریه کرد

آقای عباسی! رقیه  همان است که مرده ها را زنده می کند...

 

پاسخی به اظهارات موهن حسن عباسی که اخیرا ویدئوی آن در شبکه های اجتماعی پخش شده است

 

حسن عباسی از معدود افرادی است که در قامت کارشناس حوزه های مختلف در مجامع عمومی و رسانه ملی حاضر می شود و سخنرانی می کند؛ از سیاست داخلی گرفته تا روابط بین الملل و  سینما و دین و هنر و ... اما اخیرا این علامه ذوالفنون(!) اظهارات سخیف و موهنی نسبت به عزادارن حسینی و حتی شهدای کربلا داشته که دل بسیاری از ارادتمندان اهل بیت را به درد آورده است. حسن عباسی انگار فراموش کرده که آداب سخن گفتن درباره دردانه سیدالشهدا، با سخنرانی درباره «یورگن هابرماس» متفاوت است. انگار فراموش کرده انقلابی که ما حاضریم جان برایش بدهیم، با همین عزاداری ها حفظ شده، انگار فراموش کرده که اگر هزار مرتبه هم دهان به مشک و گلاب بشوید، هنوز بردن نام شهدای کربلا، کمال بی ادبی است.   

برای آنکه بدانید داستان چیست و عباسی چه گفته، ضمن عذرخواهی از امام عصر(ع) و شیفتگان اهل بیت، برخی از جمله های او عینا نقل میشود.

*آن کسی که می گوید دیوانه علی اکبر است را ببرید و در تیمارستان بستری کنید!

* طرف میکروفن را بر می دارد و بر سر خود می کوبد و می گوید رقیه! رقیه دیگر کیست؟!

*حسین معصوم بود، بچه‌هایش که معصوم نبودند. آن وقت اینها می شوند دیوانه رقیه و علی اکبر و عباس!

 آقای عباسی! شما را به خدا بروید و به تئوری پردازی های سابقتان ادامه دهید. بزرگان دین ما وقتی می خواستند درباره فرزندان سیدالشهدا سخن بگویند، اشک در چشمانشان حلقه می زد و پشتشان می لرزید، چه بر ما گذشته که امروز حسن عباسی با این ادبیات دور از شان درباره آل‌الله سخن می گوید؟ 

آقای عباسی! دیوانگان سیدالشهدا را به سخره می گیرید؟ گاهی اوقات کتاب‌های فلسفه هنر را کنار بگذارید و نگاهی به مقاتل بیندازید تا بدانید ما پیرو مکتب «حب الحسین اجننی» هستیم. تا دست کم بدانید تاریخ دیوانه حسین و علی اکبر شدن برمی گردد به روز عاشورا. اصلا اگر قرار بود شما نسخه نویس باشید، باید همه بزرگان ادبیات را در همان جایی بستری کنیم که شما فرمودید! امروز حتی کودکان و نوجوانان هم می دانند که دیوانگی در شعر، اوج شیدایی و شیفتگی را نشان می دهد. اصلا با قاعده شما تکلیف حافظ  و سعدی و محتشم و بیدل چه می شود؟ همه آنهایی که که در طول تاریخ فریاد زدند «این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست» چطور؟

اگر از شان علمی‌تان کم نمی شود، زندگی نامه رسول ترک را هم بخوانید. اصلا بروید مراتب عصمت را مرور کنید تا اینگونه بی محابا نگویید حسین معصوم بود، مگر اطرافیانش معصوم بودند؟ اگر نمی دانید رقیه کیست، «نفس المهموم» شیخ عباس قمی و «کامل بهائی» طبری را بخوانید. درباره مناقشات وجود دردانه حضرت سیدالشهدا هم بحث را به عالمان دینی واگذار کنید، چرا که آداب سخن گفتن در این ساحت را بهتر از شما می دانند. آقای عباسی! رقیه  همان است که مرده ها را زنده می کند، اگر باورتان نشد، چند روز دیگر که سالروز شهادت جناب ایشان است، سخنرانی را تعطیل کنید و به یکی از همین هیات‌های شهر خودمان بروید تا ببینید رقیه کیست.

آقای عباسی! این روزها به قدر کافی دل ما شکسته است، در این هفته های اخیر بارها شاهد بودیم که عده ای – خواسته و ناخواسته- به اسم آسیب شناسی، عزادارن حسینی را هتک حرمت کردند. شما که ظاهرا از خانواده انقلاب هستی، دست کم بر زخم ما نمک نپاش.

در پایان آرزو می کنیم آقای عباسی که خود را همواره سرباز انقلاب می داند، توضیحات قابل قبولی ارائه دهد تا دردهای ما کمی تسکین یابد...  

 

ماجرای نبش قبر حضرت رقیه(س) در سال 1242 شمسی...

عالم بزرگوار مرحوم آيت‌الله علامه "ملاّ محمّد هاشم خراساني"* مي‌نويسد: عالم جليل شيخ محمّدعلي شامي كه از جمله علماي نجف اشرف بود به حقير فرمود: جدّ مادري من، جناب آقا سيّد ابراهيم دمشقي كه نَسَبش به سيّد مرتضي علم‌الهدي منتهي مي‌شد و سنّ شريفش بيش از 90 سال بود، سه دختر داشت و اولاد پسر نداشت. شبي دختر بزرگ ايشان حضرت رقيّه دختر امام حسين(ع) را در خواب ديد كه فرمودند: «به پدرت بگو: به والي بگويد: ميان لحد و جسد من آب افتاده، و بدن من در اذّيت است، بيايد قبر و لحد مرا تعمير كند

دختر به سيّد عرض كرد، ولي سيّد از ترس اهل تسنّن، به خواب اعتنا ننمود. شب دوّم دختر وسطي سيّد همين خواب را ديد و به پدر گفت، ترتيب اثري نداد. شب سوّم دختر كوچك سيّد همين خواب را ديد و به پدر گفت، باز ترتيب اثري نداد. شب چهارم خود سيّد حضرت رقيّه را در خواب ديد كه به طريق عتاب فرمودند: چرا والي را خبردار نكردي؟!

سيّد بيدار شد، صبح نزد والي شام رفت و خوابش را گفت. والي به علماء و صلحاء شام از شيعه و سنّي امر كرد كه غسل كنند و لباس‌هاي پاكيزه بپوشند، به دست هر كس قفل ورودي حرم مطهّر باز شد، همان كس برود و قبر مقدّس او را نبش كند، پيکر را بيرون آورد تا قبر را تعمير كنند.

صلحاء و بزرگان از شيعه و سنّي در كمال آداب غسل كردند و لباس پاكيزه پوشيدند، قفل به دست هيچ كس باز نشد مگر به دست خود مرحوم سيّد، و چون ميان حرم آمدند كلنگ هيچ كدام بر زمين اثر نكرد، مگر به دست سيّد ابراهيم.

حرم را قُرق كردند و لحد را شكافتند. ديدند بدن نازنين حضرت رقيه(س)، ميان لحد و كفن صحيح و سالم است اما آب زيادي ميان لحد جمع شده است.

سيّد در قبر رفت، همين كه خشت بالاي سر را برداشت ديدند سيّد افتاد. زير بغلش را گرفتند، هي مي‌گفت: «اي واي بر من.. واي بر من.. به ما گفته بودند يزيد لعنةالله عليه، زن غسّاله و كفن فرستاده ولي اکنون فهميدم دروغ بوده، چون دختر با پيراهن خودش دفن شده. من بدن را منتقل نمي‌كنم، مي‌ترسم بدن را منتقل كنم  و ديگر به عنوان "رقيّه بنت الحسين" شناخته نشود و من نتوانم جواب بدهم

سيّد بدن شريف را از ميان لحد بيرون آورد و بر روي زانوي خود نهاد و سه روز بدين گونه بالاي زانو خود نگه داشت و گريه مي‌كرد تا اينكه قبر را تعمير كردند.

وقت نماز كه مي شد سيّد بدن حضرت را بالاي جايي پاكيزه مي‌گذاشت. پس از فراغ از نماز برمي‌داشت و بر زانو مي‌نهاد، تا اينكه از تعمير قبر و لحد فارغ شدند، سيد بدن را دفن كرد. و از معجزه آن حضرت اين كه سيّد در اين سه روز احتياج به غذا و آب و تجديد وضو پيدا نكرد و چون خواست بدن را دفن كند دعا كرد كه خداوند پسري به او عطا فرمايد. دعاي سيّد به اجابت رسيد و در سن پيري خداوند پسري به او لطف فرمود که نام او را "سيّد مصطفي" گذاشت.

آنگاه والي واقعه را به سلطان عبدالحميد عثماني نوشت؛ او هم توليت زينبيّه و مرقد شريف حضرت رقيّه و امّ كلثوم و سكينه را به سيد ابراهيم واگذار کرد.

اين قضيه در سال 1242 هجري شمسي رخ داده و در کتاب «معالي» هم اين قضيّه مجملاً نقل شده و در آخر اضافه کرده است: «فَنزلَ في قبرها و وَضع عليها ثوباً لفَّها فيه و أخْرجها، فإذا هي بنتٌ صغيرةٌ دُونَ البُلوغِ و كانَ متْنُها مجروحةً مِنْ كثرةِ الضَّرب» « آن سيّد جليل وارد قبر شد و پارچه اي بر او پيچيد و او را خارج نمود، دختر كوچكي بود كه هنوز به سن بلوغ نرسيده، و پشت شريفش از زيادي ضربات مجروح بود

پس از درگذشت سيّد ابراهيم، توليت آن مشاهد مشرفه به پسرش سيّد مصطفي و بعد از او به فرزندش سيّد عبّاس رسيد.

فرزندان سيّد ابراهيم دمشقي معروف و مشهور به "مستجاب الدعوه هستند به گونه‌اي که هر گاه دست خود را به موضع دردناک بيماري بگذارند فوري آرام مي‌شود و اين اثر را از جدّ بزرگ خود به ارث برده‌اند که اين خاصيت، ناشي از نگهداري بدن شريف آن مظلومه به مدت سه شبانه‌روز است...

مادرم خیر النساء...



هر که در این روزها بر اشک نم نم مبتلاست
بر جبین او نوشته مادرم خیر النساءست

مادری کرده کنار سفر جایم داده است
بر سر خان عطای او دل پر اشتهاست

دست ما کوتاه خرما بر نخیل اما همین
اشکهای نوبرانه میوه های هل عطاست

سینه او گرچه صید آتش دون شد ولی
هر که مِهر او به سینه دارد از آتش جداست

محشر کبری به پا شد تا بفهمد عالمی
شیعۀ زهرا حسابش از همه عالم سواست

گبر و ترسا و یهودی روزی اش را می خورند
سفره احسان زهرا وسعتش بی انتهاست

گفت صادق:ما اگر حجت به خلق عالمیم
حجت الله علینا همسر شیر خداست

بر شهید کربلا سوگند ثارالله هم
قتلگاهش در مدینه، مرقدش کرب و بلاست

گریه زیر پای او تبخیر می گردد سریع
اشک آغشته به خاک چادر او پر بهاست

جانباز...

تو بیمارستان که بودیم یه جانباز رو آوردن, موجی بود...

20 سال با این درد زندگی کرده بود بستری که شد همسرش نشست

کنارش و شروع کرد به گریه کردن

پرستار پرسید چی شده؟

با صورتی کبود و تنی رنجور پرسید:

نمیشه خودم تو خونه مراقبش باشم؟

پرستار گفت : باز حالش بد بشه کتکت بزنه چیکار میکنی؟

در حالیکه چشمش به همسرش بود جواب داد:

خوب منو بزنه بهتر از اینه که خودشو بزنه

شوهرمه... عشقمه... دوسش دارم...

و باز گریه کرد

از پنجره به بیرون نگاه کردم.

آسمون هم تاب شنیدن نداشت. شروع کرد به باریدن...


پی نوشت::

خدا وکیلی چقدر جواب زحمات این افراد رو دادیم؟؟


شعر از حمیدرضا برقعی...

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین


به نام نامی سر، بسمه‌ تعالی سر

بلند مرتبه پیکر، بلندبالا سر

فقط به تربت اعلی، سجده خواهم کرد

که بنده‌ ی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر

قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق

که پر شده است جهان، از حسین سر تا سر

نگاه کن به زمین، ما رایت الا تن

به آسمان بنگر، ما رایت الا سر

سری که گفت من از اشتیاق لبریزم

به سرسرای خداوند می‌روم با سر

هرآنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم

مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر

همان سری که یحب الجمال محوش بود

جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر

سری که با خودش آورد بهترین‌ها را

که یک به یک، همه بودن سروران را سر

زهیر گفت حسینا بخواه از ما جان

حبیب گفت حبیبا بگیر از ما سر

سپس به معرکه عابس، اجنمی گویان

درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر

بنازم ام وهب را، به پاره تن گفت

برو به معرکه با سر ولی میا با سر

خوشا بحال غلامش، به آرزوش رسید

گذاشت آخر سر روی پای مولا سر

چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید

بروی چادر زهرا گذاشت سقا سر

در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد

همان سری است که برده برای لیلا سر

همان سری، همان که احمد و محمود بود سر تا پا

همان سری که خداوند بود، پا تا سر

پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد

پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر

میان خاک کلام خدا مقطعه شد

میان خاک، الف، لام، میم، طا، ها، سر

حروف اطهر قرآن و نعل تازه اسب

چه خوب شد که نبوده است بر بدنها سر

تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود

به هرچه هرکه دلش خواست داد، حتی سر

جدا شده است و سر از نیزه‌ها درآورده است

جدا شده است و نیافتاده است از پا سر

صدای آیه کهف الرقیم می‌آید

بخوان، بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر

بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام

که آفتاب درآورد از کلیسا سر

عقیله، غصه و درد و گلایه را به گفت

به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر

دلم هوای حرم کرده است می‌دانی

دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر...

توصیه های میرزا اسماعیل دولابی...

استاد اخلاق میرزا اسماعیل دولابی پیش از وفات برای زندگی مومنانه ۱۵ دستورالعمل راذکر می‌کند که به ترتیب درذیل آورده شده است.

1. هر وقت در زندگی‌ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است.


۲. زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد، نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛ کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و… نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛ دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.

۳. اگر غلام خانه‌زادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.

۴. گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست. غصه ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟ تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.

۵. موت را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود. وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می شود. آمادگی موت خوب است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود. ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می کند و آخرت را بزرگ. حضرت امیر علیه السلام فرمود:یک ساعت دنیا را به همه ی آخرت نمی دهم. آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.

۶. اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیاقابل مشاهده است؛ مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می گذارد.

۷. تربت، دفع بلا می‌کند و همه ی تب ها و طوفان ها و زلزله ها با یک سر سوزن از آن آرام می شود. مؤمن سرانجام تربت می‌شود. اگر یک مؤمن در شهری بخوابد، خداوند بلا را از آن شهر دور می‌کند.

۸. هر وقت غصه دار شدید، برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات از زنده ها و مرده ها و آنهایی که بعدا خواهند آمد، استغفار کنید. غصه‌دار که می‌شوید، گویا بدنتان چین می‌خورد و استغفار که می‌کنید، این چین ها باز می شود.

۹. تا می گویم شما آدم خوبی هستید، شما می گویید خوبی از خودتان است و خودتان خوبید. خدا هم همین طور است. تا به خدا می گویید خدایا تو غفّاری، تو ستّاری، تو رحمانی و…خدا می فرماید خودت غفّاری، خودت ستّاری، خودت رحمانی و… . کار محبت همین است.

۱۰. با تکرار کردن کارهای خوب، عادت حاصل می شود. بعد عادت به عبادت منجر می شود. عبادت هم معرفت ایجاد می کند. بعد ملکات فاضله در فرد به وجود می آید و نهایتا به ولایت منجر می شود.

۱۱. خدا عبادت وعده ی بعد را نخواسته است؛ ولی ما روزی سال های بعد را هم می خواهیم، در حالی که معلوم نیست تا یک وعده ی بعد زنده باشیم.

۱۲. لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو. حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راست ی خدا خوب خدایی است و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی، فی الواقع راست می گفتی و خدا خوب خدایی بود.

۱۳. ازهر چیز تعریف کردند، بگو مال خداست و کار خداست. نکند خدا را بپوشانی و آنرا به خودت یا به دیگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگ تر از این نیست. اگر این نکته را رعایت کنی، از وادی امن سر در می آوری. هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از ربت تعریف کن. بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او. هر زیبایی و خوبی که دیدی رب و پروردگارت را یاد کن، همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای دهه‌ی اول ذیحجه می فرماید: به عدد همه چیزهای عالم لا اله الا الله

۱۴. دل های مؤمنین که به هم وصل می‌شود، آب کُر است. وقتی به علــی علیه السّلام متّصل شد، به دریا وصل شده است...شخصِ تنها ، آب قلیل است و در تماس با نجاست نجس می شود ، ولی آب کُر نه تنها نجس نمی شود ، بلکه متنجس را هم پاک می کند."

۱۵. هر چه غیر خداست را از دل بیرون کن. در "الا"، تشدید را محکم ادا کن، تا اگر چیزی باقی مانده، از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن گاه "الله"را بگو همه ی دلت را تصرف کند.