جانباز...
تو بیمارستان که بودیم یه جانباز رو آوردن, موجی بود...
20 سال با این درد زندگی کرده بود بستری که شد همسرش نشست
کنارش و شروع کرد به گریه کردن
پرستار پرسید چی شده؟
با صورتی کبود و تنی رنجور پرسید:
نمیشه خودم تو خونه مراقبش باشم؟
پرستار گفت : باز حالش بد بشه کتکت بزنه چیکار میکنی؟
در حالیکه چشمش به همسرش بود جواب داد:
خوب منو بزنه بهتر از اینه که خودشو بزنه
شوهرمه... عشقمه... دوسش دارم...
و باز گریه کرد
از پنجره به بیرون نگاه کردم.
آسمون هم تاب شنیدن نداشت. شروع کرد به باریدن...
پی نوشت::
خدا وکیلی چقدر جواب زحمات این افراد رو دادیم؟؟
+ نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم آذر ۱۳۹۲ ساعت 19:2 توسط محمد رهبر دهقان
|