خدایا...

 

آغوشـت را امشب به من می دهـی ؟

برایِ گفتـن چـیزی ندارم

امـا برایِ شنفتنِ حرفهایِ تو گوش بسـیار . .

مـی شود من بغض کنـم

تو بگویی : مگر خـدایت نبـاشـد که تو اینـگونه بغض کنـی . .

می شود من بگویم خـــــــــــــــــدایا ؟؟

تو بــگویــــی : جـــــانِ دل ...

می شـــود بیایـــــی ؟

 

آموختم...

آموختم


           که خدا عشق است و عشق تنها خداســــــــــــــــت...


آموختم


           که وقتی نا امید میشوم خــــــــــــــــدا با تمام عظمتش،


           عاشقانه انتظار میکشد تا دوباره به رحمتش امیدوار شوم


آموختم


           اگــــر تا کنون به آنچــــــــــــــــــــه خواستم نرســـــــــــیدم،


                              خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا 

                              برایم بهترش را در نظر گرفته


آموختم


که زندگی سخت است


ولی من از او سخت ترم...

جمعه ها...

مـــرا از جمعــــه ها آغاز کــن ، از شنبـــه بيزارم

کــه از حس غــريب و مبهـــم ِ آدينه سرشـــارم

غــروب و انتــظار و پنجـــره شــد مــال ِ مــن آقا

کمــي تعجيــل کـــن ، آشفتــه از ايـــن جمعــــــــــــــــــــــه بــازارم...



             اَللّـهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الاُمَّةِ بِحُضُورِهِ ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ

اي خـــــدا :

غم و انــــــــــدوه ِ دوري آن بزرگــــــــــــوار را به ظهــــورش از قلـــــوب ِ اين امت

برطــــــرف گردان و براي آرامش دلهـــــــــــــای ما...

نماز...

از رسول اکرم (ص) نقل شده که خداوند متعال فرمود:

من نماز کسی را قبول می کنم که در مقابل عظمت من خاضع باشد

و به مخلوقاتم تعظیم نکند و روزش را با یاد من به پایان برساند

و در قلبش همیشه ترس از من باشد

و به خاطر من نفس خویش را از شهوات باز دارد...

نمیدانستم...

 اول عشق تو «لَن» بود نمیدانستم

آخرش هم «ابَداً» بود نمیدانستم

نام عاشق همه جا بیشتر از معشوق است

همه جا صحبت من بود نمیدانستم

چشم من خیس شد ، عاشق شدنم هم لو رفت

گریه بر من قَدِغن بود نمیدانستم

بعد از این نام مرا نیز فراموش کنید

عشق ، بد نام شدن بود نمیدانستم

تا دم خیمه رسیدیم و ندیدیم تو را

دل ما اهل «قَرَن» بود نمیدانستم

از لب چشمه مرا تشنه برم گرداندند

تشنگی طالع من بود نمیدانستم

مرغ باغ ملکوتم به خدا حیف شدم

در دلم میل چمن بود نمیدانستم

شامل مرحمت فاطمه گشتم من اگر

علتش سینه زدن بود نمیدانستم...

 

پشت پنجره فولاد...

این نسخه را بر بال یک پروانه بنویسید

دارو؟...نه در این برگه دارو خانه بنویسید

 مشهد-حرم  یک عمر پشت پنجره فولاد

جای مسکّن هم برایم دانه بنویسید

 این بغض ها جای خودش آقا برای من

اشک روان تا ناودان چانه بنویسید

 روزی دو ساعت آه-پشت پنجره فولاد

لطفا برای گریه هایم شانه بنویسید

 نامم درون لیست باشد هرچه که باشد

زائر اگر که نیستم دیوانه بنویسید

 "این جاست داروخانه ی تضمینی عالم"

این جمله را بالای سقاخانه بنویسید

 هرروز اگر امکان ندارد لااقل آقا

توفیق این درگاه را ماهانه بنویسید

 

السلام علیک یا اباالجواد یا علی بن موسی الرضا (علیه السلام)

روضه سقا...


اومد گفت:خیلی دلم گرفته روضه میخونی؟

شاید دیگه فرصت نباشه!

گفتم:برو شب عملیاته!خیلی کار دارم!

رفت و با دوستش برگشت! اصرار که فقط چند دقیقه! سه تایی نشستیم.

گفتم:چه روضه ای؟ گفت:دلم هوای عباس (ع) کرده. منم شروع کردم!

ای اهل حرم میر علمدار نیامد. علمدار نیامد...

سقای حرم سید و سالار نیامد. علمدار نیامد...
 
کلی وقت با همین دو بیت گریه کردند.

رهاشون کردم به حال خودشون! عملیات با رمز یا ابالفضل العباس شروع شد...

بیسیم زدم وضعیتشو بپرسم..

گفتند: چند لحظه قبل شهید شد با دست بریده...

استاد فرشچیان...

خسته نباشی هنرمند عاشورایی...

ضریحی که برای ارباب ساخته ای , عالی است .

از این پس باید به فکر ساخت ضریح برای ائمه بقیع باشی.

مرد از هر انگشت یک هنر !

اگر دوست داری نگین انگشتر بقیع را هم با هنر خود امضا کنی پس عجله کن.

مرد از هر اشک یک عشق !

ما شیعیان برای مزار خانم ام البنین , ضریح عباسی میخواهیم.

تا برای خانم ضریح نسازی , ما پیش یل ام البنین , رو سیاهیم.

حتی رویمان نمیشود برایش سینه بزنیم.

حضرت استاد !

آخر نمی شود , امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) ظهور کنند و...

خاموش باشد مزار کریم اهل بیت.

فرشچیان نازنین !

آن دنیا , چه جواب فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را بدهیم ؟

اگر پرسید برای حسینم ضریح ساختید... مگر حسن فرزندم نبود؟!

استاد کربلایی !

به کوری چشم دشمن ,

پولش از مردان شیعه , طلایش از زنان شیعه , تارش از اشک شما , پودش از عشق شما...

ضریحی برای امامان بقیع...

دستتان را میبوسد...

پایتان را میبوسیم...

میبوسیم...

 

برای مادرم زهرا(س)

                                                   بسم الله الرحمن الرحیم 

بی بی سلام ای همه هستی من فدات   گفتم یکی دو خط بنویسم که از صفات

کم کم زلال تر شوم و مثل آینه                روحم جلا بگیرد و از برکت دعات

مثل پرنده ها بپرم سمت آسمان             مثل فرشته ها بزنم بال در هوات 

بانوی خوب من چه خبر؟! ازخودت بگو       از زخم های کهنه تر از چادر سیات

مولاکجاست؟ زخم دلش را چه میکند؟      آن شیر زخم خورده صحرای عادیات

از من سلام و عرض ارادت و بندگی          لطفا ببر به محضر چشمان مرتضات

جانم فدای زخم تو ای کاش پشت در        زیر فشار خوردکننده خودم به جات

من نذر کرده ام که شود پهلوی تو خوب     من نذر کرده ام که خدایم دهد شفات

ای وای بگذریم از این حرفهای سخت      شرمنده ام که خاطره ها زنده شد برات

                ........................                    

این نامه محتوای کمی خاک تربت است     مال زمین زخمی غم مال کربلات

گفتم برایتان بفرستم که تا مگر             مرهم شود برای همان زخم شانه هات

بی بی! مباد آنکه فراموشتان شود   جان حسین...جان حسن...حاجت گدات

پس بیشتر عزیز! مزاحم نمیشوم       قربان چشم های همیشه خدا نمات... 

 

این را به هوای کربلا پست کنم؟

 یا اینکه به مشهدالرضا پست کنم؟

 یک نامه نوشته ام برایت مادر! 

این را به نشانی کجا پست کنم؟

غروب جمعه...

غروب های جمعه...

دل آسمان خون می شود اما نه به سبب دوری و فراق شما ...

دل آسمان تنگ است اما نه به خاطر غیبت و نبود شما...

من میدانم علت خون شدن دل آسمان چیست...

دل آسمان جمعه ها به سبب خون شدن دل شما خونین می شود.

همان وقتی که پرونده اعمالمان را خدمتتان می آورند...

یک یک پرونده ها را باز می کنید پرونده ها پر است و سنگین...

آقا به جان مادرت پرونده من که به دستت رسید

گناهانم را نادیده بگیر و برای هدایتم دعا کن...

وصیت...

شبانه خاک کنید مرا

و تشییع کنندگان

نرسند به تعداد انگشتان دست

خوب نیست  تشییع نوکر

باشکوهتراز ارباب باشد...

                                         أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَهُ أَهْـلُ الْقُرى... 

امام زمان(عج)

بعضی وقـــت ها میگویم،

خوش به حال روزهایی که کــلاس اول بودیم

واژههای دعای فرج را درست ادا نمیکردیم اما،

دلمـــــــــــــان صاف بود...

یا گاهی میگویم کاش چند صباحی

در کنار کاروانی که برای این سرزمین

آسمانی شدند زلال میشدیم... که آن هم نــــــشد

روزگار تند تند میگذرد

و من ساعت را عقب می کشم، 

شاید خودم را پیدا کنم
باز هم نمی
شود...

مـــــا
بی تــــــــــــــو
بی امیــــــد به روزهای روشن فردا،

هیچ می‎شویم  

 حالا که همهی هستیمان شدهای

شتاب کن... 

                   http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/18782829129571089250.png

غربت...

                              باید نوشت روی ضریح جدید تو

               یک سنگ قبر هم که ندارد حسن، حسین...

 

محبت...

آزارم میدهد...

دیدن آن منظره که مادری کودکش را سیلی میزند

ولی کودک باز هم دامانش را رها نمیکند!

قاضی کجاست که حکم کند،

مادر دریای محبت است

یا کودک؟؟

مادرم زهرا(س)

                                    چشم خشک از چشم های تر خجالت می کشد

چشمه وقتی خشک شد، دیگر خجالت می کشد

سوختن در شعله ي دل، کمتر از پرواز نیست

هر که این جا نیست خاکستر، خجالت می کشد

بستن در بهر شرمنده شدن بی فایده ست

این گدا وقت کرم بهتر خجالت می کشد

لطف این خانه زیاد و خواهش ما نیز کم

دست های سائل از این در خجالت می کشد

طفل بازیگوش را شرمی نباشد از کسی

بیشتر با دیدن مادر خجالت می کشد

تا عروج فاطمه س جبریل را هم راه نیست

در مسیر عرش، بال و پر، خجالت می کشد

حتم دارم که قیامت هم از او شرمنده است

با ورود فاطمه، محشر خجالت می کشد

نامه ي اعمال نوکرها به دست فاطمه ست

آن قدر می بخشد و.... نوکر خجالت می کشد

آن چه مادر می کشد، دردش به دختر می رسد

گر بیفتد مادری، دختر خجالت می کشد

دست این از دست آن و... دست آن از دست این...

آه...دارد همسر از همسر خجالت می کشد

هر کجا حرف "در" و "دیوار" و... از این چیزهاست

چشم خشک از چشم های تر خجالت می کشد

ام البنین...

با همه فرق داشت...

دیگران نامشان را به فاطمه تغییر می دهند

او نامش را از فاطمه تغییر می دهد

می گفتند از حسادت است اما...

نمی دانستند

وقتی علی صدایش می زند فاطمه...

آسمان چشم زینب و حسنین

بارانی می شود...

به علی گفته بود

که نامش را گذاشت

"ام البنین"

یا زین العابدین...  

مادر تو نگين حجب و حیاست

شرف الشمس سید الشهداست


مایه ي آبروی ایران است

افتخار همیشه ام به شماست


از تو و مادر تو این دل ما

عاشق خانواده ي زهراست


تو عجم زاده ای تو فامیلی

پس حرم سازی ات به گردن ماست


تو در این سرزمین گل کاری...

به خدا حق آب و گل داری...

الهی العفو

خدا: بنده ي من نماز شب بخوان و آن يازده رکعت است.

بنده: خدايا ! خسته ام! نمي توانم.

خدا: بنده ي من، دو رکعت نماز شفع و يک رکعت نماز وتر بخوان.

بنده: خدايا !خسته ام برايم مشکل است نيمه شب بيدار شوم.

خدا: بنده ي من قبل از خواب اين سه رکعت را بخوان

بنده: خدايا سه رکعت زياد است

خدا: بنده ي من فقط يک رکعت نماز وتر بخوان

بنده: خدايا !امروز خيلي خسته ام!آيا راه ديگري ندارد؟

خدا: بنده ي من قبل از خواب وضو بگير و رو به آسمان کن و بگو يا الله

بنده: خدايا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم مي پرد!

خدا: بنده ي من همانجا که دراز کشيده اي تيمم کن و بگو يا الله

بنده: خدايا هوا سرد است!نمي توانم دستانم را از زير پتو در بياورم

خدا: بنده ي من در دلت بگو يا الله ما نماز شب برايت حساب مي کنيم

بنده: اعتنايي نمي کند و مي خوابد

خدا:ملائکه ي من! ببينيد من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابيده است چيزي به

اذان صبح نمانده او را بيدار کنيد دلم برايش تنگ شده است امشب با من حرف

نزده .

ملائکه: خداوندا! دوباره او را بيدار کرديم ،اما باز خوابيد

خدا: ملائکه ي من در گوشش بگوييد پروردگارت منتظر توست

ملائکه: پروردگارا! باز هم بيدار نمي شود!

خدا: اذان صبح را مي گويند هنگام طلوع آفتاب است اي بنده ي من بيدار شو

نماز صبحت قضا مي شود خورشيد از مشرق سر بر مي آورد

ملائکه:خداوندا نمي خواهي با او قهر کني؟

خدا: او جز من کسي را ندارد…شايد توبه کرد…

بنده ي من تو به هنگامي که به نماز مي ايستي من آنچنان گوش فرا ميدهم

که انگار همين يک بنده را دارم و تو چنان غافلي که گويا صدها خدا داري.

{ آهاااااااااااااااااااااای بازم نمیخوای به خودت بیای؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ب

نظرت خوابیدن دیگه بس نیست؟

بازم میخوای بخوابی؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!  

خدایا عجب صبری داری در مقابل بنده ات....}