ببخش...
حـــــسیـــــــن جـــــان
مـــن از تـــو مـــزد نـــــوکری ام را نـــــخواســتم
تــنها مــرا بـــه خـــاطــر کـــم کــاری ام بـبخش

حـــــسیـــــــن جـــــان
مـــن از تـــو مـــزد نـــــوکری ام را نـــــخواســتم
تــنها مــرا بـــه خـــاطــر کـــم کــاری ام بـبخش
و به همراه همان ابر که باران آورد
مهربانی خدا در زد و مهمان آورد
باز یک نامه ی بی واژه به کنعان آورد
بوی پیراهنی از سوی خراسان آورد
به سر شعر هوای غزلی زیبا زد
دختر حضرت موسی به دل دریا زد
چادرش دست نوازش به سر دشت کشید
باز هم دفتر شعر من و باران شدید
چه بگویم که بیابان به بیابان چه کشید
من به وصف سفرش هیچ به ذهنم نرسید
باور این سفر از درک من و ما دور است
شاعرانه غزلی راهی بیت النور است
آمد این گونه ولی هرچه که آمد نرسید
عشق همواره به مقصود و به مقصد نرسید
که اویس قرنی هم به محمد نرسید
عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید
آه بانو چه کشیدید نفس تازه کنید
خسته از راه رسیدید نفس تازه کنید
دل این شهر گرفته ست شما میدانید
تشنه ی آمدن است و شما بارانید
و کویر دل قم رحل و شما قرآنید
به دل شعر من افتاده شما می مانید
قم کویر است کویری که تلاطم دارد
چادرت را بتکان قصد تیمم دارد
صبح شب میشد و شب نیز سحر هفده روز
چشم او چشمه ای از خون جگر هفده روز
بین سجاده ولی چشم به در هفده روز
چشم در راه برادر شد اگر هفده روز...
...دم به دم چشم ترش روضه مرتب میخواند
شک ندارم که فقط روضه ی زینب میخواند
بمان تا پنجره ی باغ ارم وا باشد
و از آن آینه در آینه پیدا باشد
حرمش موجب آرامش دلها باشد
حرم او حرم حضرت زهرا باشد
تا که ما روضه ی بسیار بخوانیم در آن
روضه های در و دیوار بخوانیم در آن
روضه ی گریه ی مادر به سر سجاده
مادرم بر سر سجاده زمین افتاده
پرسیدند: چه كسی؟
بیل گیتس ادامه داد: سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به تازگی اندیشههای خود و در حقیقت به طراحی مایکروسافت می اندیشیدم، روزی در فرودگاهی در نیویورک بودم که قبل از پرواز چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خرد ندارم. خواستم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه مرا دید گفت این روزنامه مال خودت؛ بخشیدمش؛ بردار برای خودت.
گفتم: آخه من پول خرد ندارم!
گفت: برای خودت! بخشیدمش!سه ماه بعد بر حسب تصادف باز توی همان فرودگاه و همان سالن پرواز داشتم. دوباره چشمم به یك مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همان بچه بهم گفت این مجله رو بردار برای خودت.
گفتم: پسرجون چند وقت پیش من اومدم یه روزنامه بهم بخشیدی تو هر کسی میاد اینجا دچار این مسئله میشه، بهش میبخشی؟!
پسره گفت: آره من دلم میخواد ببخشم؛ از سود خودم میبخشم.
به قدری این جمله پسر و این نگاه پسر تو ذهن من موند که با خودم فکر کردم خدایا این بر مبنای چه احساسی این را میگوید؟!
بعد از 19 سال زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این
فرد رو پیدا کنم تا جبران گذشته رو بکنم. گروهی را تشکیل دادم و گفتم بروند و
ببینند در فلان فرودگاه کی روزنامه میفروخته ...
یک ماه و نیم تحقیق کردند تا متوجه شدند یک فرد سیاه پوست
مسلمان بوده که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردند اداره.
از او پرسیدم: منو میشناسی؟
گفت: بله! جنابعالی آقای بیل گیتس معروفید که دنیا میشناسدتون.
گفتم: سال ها قبل زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه میفروختی دو بار چون پول خرد نداشتم به من روزنامه مجانی دادی، چرا این کار را کردی؟
گفت: طبیعی است، چون این حس و حال خودم بود.
گفتم: حالا میدونی چه کارت دارم؟ میخواهم اون محبتی که به من کردی را جبران کنم.
جوان پرسید: چطوری؟
گفتم: هر چیزی که بخواهی بهت میدهم.
)خود بیلگیتس میگوید این جوان وقتی صحبت میکرد مرتب میخندید)
جوان سیاه پوست گفت: هر چی بخوام بهم میدی؟گفتم: هرچی که بخواهی!
اون جوان دوباره پرسید: واقعاً هر چی بخوام؟بیل گیتس گفت: آره هر چی بخواهی بهت میدم، من به 50 کشور آفریقایی وام دادهام، به اندازه تمام آنها به تو میبخشم.
جوان گفت: آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی!گفتم: یعنی چی؟ نمیتوانم یا نمیخواهم؟
گفت: میخواهی اما نمیتونی جبران کنیپرسیدم: چرا نمیتوانم جبران کنم؟
جوان سیاه پوست گفت: فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو بخشیدم ولی تو در اوج داشتنت میخواهی به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمیکنه. اصلا جبران نمیکنه. با این کار نمیتونی آروم بشی. تازه لطف شما از سر ما زیاد هم هستبیل گیتس میگوید: همواره احساس میکنم ثروتمندتر از من کسی نیست جز این جوان 32 ساله مسلمان سیاه پوست.
دانشجو بود…
دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی….
از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم…قرار شد با مرحوم آیت
الله بهجت(ره)هم دیدار داشته باشن...از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف
کنه…
وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت…بچه ها تک تک ورود میکردن و
سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن…من چندبار
خواستم سلام بگم…منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن…امااصلا صورتشون رو به سمت
من برنمیگردوندن…درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن…یه لحظه تو دلم گفتم:”"حمید،میگن
این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه…تو با چه رویی انتظار داری تحویلت
بگیره…!!!تو که خودت میدونی چقدر گند زدی…!!!”"خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو
رفتم…تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب
رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که
گرفته بودم محکم واستادم، از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره
میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم
بنویسن…
اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین
انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که
دیدم بچه ها صدام میکنن: "حمید..حمید…حاج آقا باشماست."
نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا
جلوتر…آهسته در گوشم گفتن:
- یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی…
ترک هرگناه= نشاندن لبخند بر لبان نازنین حضرت مهدی علیه السلام…
ترک هرگناه= برداشتن یک قدم در مسیر ظهور…
محملت با وقار می آمد
سبز تر از بهار می آمد
وه! عجب خوش خرام می آمد
با شکوه تمام می آمد
محملت بود و... خیل ِ استقبال
کم محلی نشد زبانم لال
دم قم گرم! سربلند شدیم
ازدعای ِ تو بهره مند شدیم
دم قم گرم ! احترام گذاشت
هرچه گل داشت،روی ِ بام گذاشت
قم نگاهش لبالب ازشرم است
شام ویران که نیست! خونگرم است
پاکی و حُجب،باورِ چشمش
قدم میهمان سرِ چشمش
چادرت ذره ای غبارندید
آفتابی به نی سوار ندید
با مَحارم به قم رسیدی ،شکر
سردروازه ای ندیدی، شکر
دست ِ بیعت به طبل جنگ نخورد
به غرورت کلوخ و سنگ نخورد
قم کجا کوفه ی خراب کجا
تو کجا زینب و رباب کجا
گوشه ی معجرت نمور نبود
خبر داغی از تنور نبود
ساربان محملت عجول نراند
چادرت زیرپای ِ شمر نماند
هرچه شد،شد! رسیده جان برلب
ای امان ازغریبی ِ زینب
عمه ات اشک ِ ارغوان را دید
خنده ی نحس ِ خیزران را دید
ته گودال ِ پربلا را دید
تن ِ پامال ِ چکمه ها را دید
کوفه را بی عصای ِ پیری رفت
خاک عالم سرم، اسیری رفت
تیغ ابرویت غزل را در خطر انداخته
پیش پایت از تغزل بسكه سر انداخته
مرد این میدان جنگ نابرابر نیستم
تیر مژگانت ز دست دل سپر انداخته
بنده ای ؟ پروردگاری ؟ این شکوه لایزال
شاعرانت را به اما واگر انداخته!
نامی از میخانه ها نگذاشت باقی نام تو
باده را چشم خمارت از اثر انداخته
ساقی معراج، عرش گنبد خضرایی ات
جبرئیل مست را از بال و پر انداخته
كار دیگر از ترنج و دست هم، یوسف گذشت
تیغ، سرها را به اظهار نظر انداخته
سود بازار نمك انگار چیز دیگری است!
خنده ات رونق ز بازار شكر انداخته
عاشق و معشوق ها از هجر رویت سوختند
عشق تان آتش به جان خشك و تر انداخته
این تنور داغ مدح چشم هایت؛ مهربان
نان خوبی دامن اهل هنر انداخته
مهربانی نگاهت، ای صبور سر به زیر
دولت شمشیر را از زور و زر انداخته
تا سبكباری دل، چوب حراجت را بزن
چین زلفت در سرم شوق سفر انداخته
آمدم بر آستانت در زنم ، یادم نبود!
میخ سرخی كوثرت را پشت در انداخته...
تكفير دشمنان علي ركن كيش ماست
هر كس محب فاطمه شد، قوم وخويش ماست
لعنت به آنكه پايه گذار سقيفه شد
لعنت به هر كسي كه به ناحق خليفه شد
لعنت بر آنكه برتن اسلام خرقه كرد
اين قوم متحد شده را،فرقه فرقه كرد
ما بي خيال سيلي زهرا نمي شويم
راضي به ترك و نهي تبرا نمي شويم
قرآن و اهل بيت نبي اصل سنت است
هر كس جدا ز اين دو شود،اهل بدعت است
ما همكلام منكر حيدر نمي شويم
«با قنفذ و مغيره برادر نمي شويم»
ما از الست طايفه اي سينه خسته ايم
ما بچه هاي مادر پهلو شكسته ايم
شمشير خشم شيعه پديدار مي شود
وقتي كه حرف كوچه و ديوار مي شود
امروز اگر كه سينه و زنجير مي زنيم
فردا به عشق فاطمه شمشير مي زنيم
ما را نبي «قبيله ي سلمان» خطاب كرد
روي غرور و غيرت ما هم حساب كرد
ما از الست طايفه اي پر اراده ايم
ما مثل كوه پشت علي ايستاده ايم
از ما بترس شيعه ي سرسخت حيدريم
جان بركفان لشگر سردار خیبریم
از جمعه اي بترس،كه روز سوارهاست
پشت سر امام زمان ذوالفقارهاست
از جمعه اي بترس،كه دنيا به كام ماست
فرخنده روز پر ظفر انتقام ماست
از جمعه اي بترس،كه پولاد مي شويم
از هُرم عشق،مالك و مقداد مي شویم
نهم ربیع الاول سالروز آغاز امامت امام زمان (عج) مبارک باد
المؤمن أعظم حرمة من الکعبة
حرمت مؤمن از کعبه بالاتر است. (خصال شیخ صدوق ، صفحه ۲۷)
متاسفانه در روز های اخیر شاهد بودیم چند روزنامه و خبرگزاری با تحریف واقعیت به تخریب مداح اهل
بیت علیهم السلام حاج محمود کریمی پرداختند...
ماه حرم به عنوان پایگاهی خیلی کوچک در عرصه فضای مجازی، حمایت خود از مداح مخلص اهل بیت
حاج محمود کریمی را اعلام میدارد...
در ستاد نماز گفتیم، آقازادهها، دخترخانمها، شیرینترین نمازی که خواندید، برای ما بنویسید. یک دختر یازده ساله یک نامه نوشت، همه ما بُهتمان زد، دختر یازده ساله، ما ریشسفیدها را به تواضع و کرنش واداشت.
نوشت که ستاد اقامه نماز! شیرینترین نمازی که خواندم این است که: در اتوبوس داشتم میرفتم یک مرتبه دیدم خورشید دارد غروب میکند. یادم آمد نماز نخواندم، به بابایم گفتم: نماز نخواندم، گفت :خوب باید بخوانی، اما حالا که اینجا توی جاده است و بیابان، گفت: برویم به راننده بگوییم نگهدار. پدر گفت: راننده که بخاطر یک دختر بچه نگه نمیدارد، گفتم: التماسش میکنیم. گفت: نگه نمیدارد. گفتم: تو به او بگو. گفت: گفتم که نگه نمیدارد، بنشین. حالا بعداً قضا میکنی. دختر دید خورشید غروب نکرده است و گفت بابا خواهش میکنم، پدر عصبانی شد، اما دختر گفت: پدر، امروز اجازه بده من تصمیم بگیرم. میگفت ساکی داشتیم، زیپ ساک را باز کرد، یک شیشه آب درآورد. زیرِ صندلی اتوبوس هم یک سطل بود، آن سطل را هم آورد بیرون. دستِ کوچولو، شیشه کوچولو، سطل کوچولو. شروع کرد وسط اتوبوس وضو گرفت.
قرآن یک آیه دارد میگوید: کسانی که برای خدا حرکت کنند مهرش را در دلها میگذاریم به شرطی که اخلاص داشته باشد، نخواسته باشد خودنمایی کند، شیرینکاری کند، واقعا دلش برای نماز بسوزد، پُز نمیخواهد بدهد. «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا» مریم/96 یعنی کسی که ایمان دارد، «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» کارهایش هم صالح است، کسی که ایمان دارد، کارش هم شایسته است، «سَیَجْعَلُ لَهُمْ الرَّحْمَانُ وُدًّا» ،«وُدّ» یعنی مودت، مودتش را در دلها میگذاریم. لازم نیست امام فقط امام خمینی باشد. منِ، بچه یازده ساله هم میتوانم در فضای خودم امام باشم.
شاگرد شوفر نگاه کرد و دید که دختربچه وسط اتوبوس نشسته و دارد وضو میگیرد، پرسید: دختر چه میکنی؟ گفت: آقا من وضو میگیرم، ولی سعی میکنم آب به کف اتوبوس نچکد. بعدش هم میخواهم روی صندلی، نشسته نماز بخوانم. شاگرد شوفر یک کمی نگاهش کرد و چیزی به او نگفت. به راننده گفت: عباس آقا، ببین این دختر بچه دارد وضو میگیرد.
راننده هم همینطور که جاده را میدید، در آینه هم دختر را میدید. مدام جاده را میدید، آینه را میدید، جاده را میدید، آینه را میدید. مهر دختر در دل راننده هم نشست. راننده گفت: دختر عزیزم، میخواهی نماز بخوانی؟ صبر کن، من میایستم. ماشین را کشید کنار جاده و گفت: نمازت را بخوان دخترم، آفرین.
چه شوفرهای خوبی داریم، البته شوفر بد هم داریم که هرچه میگویی: وایسا، گوش نمی دهد. او برای یک سیخ کباب میایستد، اما برای نماز جامعه نمیایستد. در هر قشری همه رقم آدمی هست.
دختر میگفت: وقتی اتوبوس ایستاد، من پیاده شدم و شروع کردم به نماز خواندن. یک مرتبه اتوبوسیها نگاهش کردند. یکی گفت: من هم نخواندم، دیگری گفت: من هم نخواندم. شخص دیگری هم گفت: ببینید چه دختر باهمتی است، چه غیرتی، چه همتی، چه ارادهای، چه صلابتی، آفرین، همین دختر روز قیامت، حجت است. خواهند گفت: این دختر اراده کرد، ماشین ایستاد. یکی یکی آنهایی هم که نماز نخوانده بودند، ایستادند به نماز. دختر می گفت: یک مرتبه دیدم پشت سرم یک عده دارند نماز میخوانند. می گفت: شیرینترین نماز من این بود که دیدم، لازم نیست امام فقط امام خمینی باشد. منِ، بچه یازده ساله هم میتوانم در فضای خودم امام باشم...
نیست گاهی، هیچ راهی، جز به شاهی رو زدن
با غمی سنگین رسیدن پیش او زانو زدن
ظهرِ گرما، صحن سقاخانه می چسبد چقدر
ضامن آهو شنیدن، بعد از آن «یا هو» زدن
در شلوغیها دو تا آرنج خوردن بیهوا
مست چون جامی، به دیگر جامها پهلو زدن
آری آداب خودش را دارد این جا عاشقی
جز بزرگان کس ندارد منصب جارو زدن
امتحانی کن، ببین اینجا چه حظی میدهد
یاعلی گفتن به وقت دست بر زانو زدن
شمعها ! نجوای با خورشید میدانید چیست؟
اشکهای بیصدا باریدن و سوسو زدن
هفت دوری نیست حج ما فقیران، این طواف
دور هشتم دارد و چرخی به دور او زدن
بیت هشتم هدیهای از سوی قم آورده است
بوسه بر درگاه تو از جانب بانو زدن
بد کشیدم طرح خود را چیز دیگر شد، ببخش
دست و دل لرزیده وقت طرح این آهو زدن
اى ابا هارون آيا شعرى در مصيبت امام حسين(ع) برايم مى خوانى؟
ابا هارون مى گويد: پس براى آن حضرت شعرى خواندم و آن جناب گريست.
سپس فرمودند:
همان طورى كه پيش خود شعر و مرثيه مى خوانيد برايم بخوان يعنى با رقّت و لطافت، ابا هارون مى گويد:
پس اين بيت را براى آن جناب با رقّت و لطافت خواندم:
امرر على جدث الحسين فقل لاعظمه الزّكية
يعنى: گذر كن بر قبر حضرت حسين بن على(ع)، پس به استخوان هاى پاك و مطهّرش بگو.
ابا هارون مى گويد: امام(ع) گريست، سپس فرمود: بيشتر برايم بخوان.
پس قصيده ديگر براى حضرتش خواندم.
ابا هارون مى گويد: امام(ع) گريستند و صداى گريه اهل منزل را از پشت پرده شنيدم.
سپس ابا هارون مى گويد: وقتى از خواندن فارغ شدم حضرت به من فرمودند:
اى
ابا هارون كسى كه در مرثيه حسين بن على(ع) شعرى خوانده و خود
گريه كرده و ده نفر ديگر را بگرياند بهشت بر ايشان واجب مى گردد.
و كسى كه در مرثيه حسين(ع) شعرى خوانده و خود گريه كرده و يك نفر ديگر را بگرياند بهشت براى هر دو واجب میىشود.
و
كسیکه امام حسين را نزدش ياد كنند و از چشمش به مقدار بال مگس اشك بيايد
ثواب و اجر او بر خداست و خداوند براى وى به كمتر از بهشت اجر و ثواب نمى
دهد.
اينجا از كودك خردسال گرفته تا طفل شيرخوار نيز حضور دارند.
كودكان همگام با پدر و
مادر شده اند و شيرخوارها يا در گهواره و يا در آغوش والدين اين عشق را
تجربه مي كنند؛ حتي زنان بارداري به عشق اباعبدالله الحسين(ع) كيلومترها
پياده آمده اند و سلامتي خود را به آقا سپرده اند.
دنياي غريبي است
اين چه شور و عشقي است كه انسان ها را چنان شيفته مي كند كه از دار و ندار
خود مي گذرد، سلامتي خود را به خطر مي اندازد و پاي در راهي مي گذارد كه
يقينا جز عشق به حسين نامي نمي توان بر آن نهاد.
اينجا كرب و بلا
است و تا خود اينجا نباشي از درك آن عاجزي؛ خود بايد باشي تا ببيني كه حتي
قلم و تصوير هم از بيان حقايق آن عاجز است و سخني نيست كه بتواند ديده ها
را بازگو كند.
كربلا نامي است كه با خون و قلب اين افراد گره خورده
است، زائر اباعبدالله چه عرب، چه عجم، چه ترك و چه بلوچ، زائر اباعبدالله
است و به اين نام عشق مي ورزند و هيچ راهبري تاكنون چنين عاشقاني به خود
نديده است.
عنوان زائر، كربلا و حسين شايد در خود مطالب بيشماري
نهفته باشد اما آنچه اين حقيقت را بهتر مي نماياند آن است كه بدانيم حسين
كيست و كربلا كجاست كه زائرانش در هيچ مكتب و مسلكي نمونه ندارند.
اگرچه
برخي بي خردان و بي بصيرتان در دوراني كه بايد رهبرشان را ياري مي كردند و
نكردند و حادثه بس خون باري براي آل الله رقم زدند، اما اين مردم آمده اند
تا بگويند كه تا آخرين قطره خون براي دفاع از حريم اهل بيت(ع) ايستاده
ايم.
اينجا لبيك يا حسين ادعا نيست و سن و سال نمي شناسد؛ هدف همه
زائراني كه با لبيك گويان و پاي پياده عزم زيارت يار كرده اند يكي است،
ياري؛ ياري آن امام غائبي كه روزي مي آيد و از قاتلان سيدالشهدا(ع) انتقام
خواهد گرفت.
در يك جمله پياده روي اربعين اوج ايمان است...
کربلا پای پیاده چقدر می چسبد
من که امسال هم از کرببلا جا ماندم...
شخصى که به زیارت قبر حضرت حسین بن على(ع) می رود، زمانى که از اهلش جدا شد با اولین گامى که برمی دارد
تمام گناهانش آمرزیده می شود. سپس با هر قدمى که برمی دارد پیوسته تقدیس و
تنزیه شده تا به قبر برسد. و هنگامى که به آنجا رسید حق تعالى او را خوانده و
با وى مناجات نموده و می فرماید:
بنده من! از من بخواه تا به تو
اعطاء نمایم، من را بخوان اجابتت نمایم، از من طلب کن به تو بدهم، حاجتت را
از من بخواه تا برایت روا سازم.
راوى می گوید، امام(ع) فرمودند:
و بر خداوند متعال حق و ثابت است آنچه را که بذل نموده اعطاء فرماید.
متن روایت:
عَنْ
أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الرَّجُلَ لَیَخْرُجُ إِلَى قَبْرِ
الْحُسَیْنِ ع فَلَهُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَهْلِهِ بِأَوَّلِ خُطْوَةٍ
مَغْفِرَةُ ذُنُوبِهِ
ثُمَّ لَمْ یَزَلْ یُقَدَّسُ بِکُلِّ خُطْوَةٍ حَتَّى یَأْتِیَهُ
فَإِذَا أَتَاهُ نَاجَاهُ اللَّهُ تَعَالَى فَقَالَ: عَبْدِی سَلْنِی أُعْطِکَ،
ادْعُنِی أُجِبْکَ، اطْلُبْ مِنِّی أُعْطِکَ،
سَلْنِی حَاجَةً أقضیها [أَقْضِهَا] لَکَ
قَالَ وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: وَ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ أَنْ یُعْطِیَ مَا بَذَلَ.
پی نوشت:
وسائل الشیعة، ج14، ص: 421
چشمم به انتظار تو تر شد نیامدی
اشکم شبیه خون جگر شد نیامدی
گفتم غروب جمعه تو از راه می رسی
عمرم در این قرار به سر شد نیامدی
تا خواستم به جاده ی وصل تو رو کنم
غفلت مرا رفیق سفر شد نیامدی
در مسجدیم وطاعت این ماه شغل ماست
بی قبله هر نماز به سر شد نیامدی
این نفس بد مرام مرا خوار و زار کرد
روز و شبم به لغو سپر شد نیامدی
رسوایی گدای تو از حد گذشته است
عمرم به هر گناه هدر شد نیامدی
از ما گناه سر زد و تو شاهدش شدی
دیدی دلم به راه دگر شد نیامدی
خسران زده کسی است که از یار غافل است
بی تو دعا بدون اثر شد نیامدی
از ما که منفعت نرسیده برای تو
هر چه ز ما رسیده ضرر شد نیامدی
خون چرا از دوری خاکت نبارم؟ کربلا
ماندهام من بی تو از دنیا چه دارم کربلا
این که میگویند «مزاجه من تسنیم» مگر
غیر از نذریهای مجالس حسین(ع) چیز دیگری میتواند باشد؟ شما فکر میکنید
موسی(ع) در کوه طور چرا به فرمان «فاخلع نعلیک» گوش جان سپرد؟ برای ورود
به هیئت حسین(ع). از هفت بطن قرآن مجید، حداقل یکی از دهلیزهای معنایی
قرآن، در هیئت حسین(ع) گشوده میشود. این را شک ندارم.
شاید وقتی دیگر باز هم در این باره
نوشتم اما امروز میخواهم حرف دیگری بزنم. میخواهم برای آنهایی بنویسم که عاشقانه
در هیئت حسین(ع) از جان میگذرند . میخواهم بنویسم زندگی پای این عَلَم،
آدابی دارد که جز با تسلط بر دائرةالمعارف عاشقی عاشورا، نمیتوان آن را
دریافت. هر کدام از ارکان هیئت حسین(ع) برای خودش قاموسی است عظیم.
گذشتهای دارد و حالی و آیندهای...
یکی از ارکان این هیئت،
"هم رکابی" است. یعنی عاشق باید "پای کار" باشد. باید بیاید به هر
جا که مولایش میخواهد. پای منبر آقا که نشسته است باید آماده باشد تا روضهخوان
نفسش هُرم کربلا میگیرد دلش را پرواز بدهد برود روی تل زینبیه و در کنار مویههای
زینب بگرید. باید بلد باشد «برود»... کربلا منتظر ماست بیا تا برویم... بیا تا
برویم...
این رفتن، خودش روضه است. خیلیها آن
روز پای رفتن نداشتند اگرچه زبان نوشتن نامه داشتند. کربلا پر است از نرفتنها...
و این نرفتنهاست که سوگواره طف را را رقم میزند. خوش به حال آنهایی که رفتند.
زهیر هم اول، پای رفتن نداشت اما بالاخره رفت. حُر هم با پای نرفتن آمده بود اما
رفت. خلاصه اینکه رفتن و رسیدن از ارکان حضور در هیئت حسین(ع) است. در
اوج رفتنهای کربلایی، به آنجا میرسیم که زینب(س) رفتن را بر ماندن
در کربلا ترجیح میدهد. «علیکنّ بالفِرار»....این رفتن دلخواسته نبود، اجباری بود.
هم برای حفظ جان دخترکان حرم و هم رفتن برای برافراشتن پرچم خونخواهی خدا. این
رفتن با تمام آنجه تا کنون گذشت در این هیئت فرق میکند. این رفتن، رسیدن به
اربعین را دارد و رسیدن به اربعین، یعنی نقطه اوج هیئت حسین علیهالسلام. اربعین،
یعنی چهل روز مدام در سرمستی جرعهنوشی جام نیزهها باشی... اربعین یعنی رسیدن به
همان قاب قوسيني که پر جبرییل در رسیدن به آن آتش میگیرد. اربعین یعنی به جوشآمدن
پیمانههایی که در هیئت حسین(ع) در جامهای خالی ما ریختهاند
این
روزها بازار رفتن به کربلا داغ است. مسافران اربعین کولههایشان را بستهاند تا
از شهر پدریشان نجف به کربلای حسین(ع) پیاده بروند.
این روزها پاها آماده میشوند تاول
بزنند...
چشمها مهیا میشوند بارانی شوند...
سینهها به شور میآیند تا بیتاب
شوند...
و حنجرهها همنفس با خستگان کاروان،
میخواهند سلامی عاشقانه به "اربعین" بدهند. اربعین، هر سال فریاد میزند
آنها که نرفتهاند برخیزند... اربعین وقتی میآید، میخواهد جاماندهها را با خود
ببرد... اربعین اوج رفتن است، قله رسیدن است. آنهایی که اربعین کربلا نرفتهاند که
خدا به داد دلشان برسد. آنهایی هم که امسال میخواهند بروند باز خدا به داد دلشان
برسد؛ اما امان از آنهایی که اربعین َکربلا را دیدهاند، رفتهاند، رسیدهاند و امسال...
عاشورا یک روز بود اما هیچوقت این یک
روز تمام نشده و نميشود... همانطور که هیئت حسین(ع) هر سال جاری است در
شهر های ما و هنوز تمام نشده است. اربعین هم هر سال هست. همه باید بیایند همان طور
که همه هیئات میآیند... دلم برای آنهایی میسوزد که سالهای گذشته آمدهاند و
امسال نمیآیند. خدا کند لااقل اربعین سر به بیابان بگذارند، جایی که بتوانند با
تمام حنجرهشان حسین(ع) را فریاد بزند...
میگویند کربلا نرفته یک داغ دارد، کربلا
رفته 72 داغ. من میگویم اربعیننرفته... نرفته... اما کسی که اربعین کربلا
بوده است نمیتواند بازگشت کاروان را ندیده باشد... امکان ندارد ندیده باشد که
هرکسی گوشهای قبری را در آغوش گرفته است...
پيشوايان ما
وعده فرمودهاند كه از زائران خود دستگيري كنند. امام باقر (ع) درباره
بركات و آثار زيارت امام حسين (ع) ميفرمايند: «شيعيان ما را به زيارت قبر
حسين بن علي عليهالسلام فرمان دهيد؛ زيرا زيارت آن، روزي را زياد
ميكند، عمر را دراز ميگرداند و بديها را دور ميسازد».
همچنين
به امام صادق (ع) عرض كردند: «كمترين اثر براي زائر قبر امام حسين (ع)
چيست؟ فرمود: «كمترين تأثيرش اين است كه خداوند متعال، او، خانواده و مالش
را حفظ ميكند تا به سوي اهل خويش برگردد، و چون روز قيامت فرا رسد، خداوند
حافظ او خواهد بود».
آن حضرت درباره تأثير زيارت امام حسين (ع) در
روز قيامت فرمود: «هيچ كس در روز قيامت نيست مگر آنكه آرزو ميكند كه اي
كاش از زائرين امام حسين (ع) ميبود زيرا مشاهده مينمايد كه با زائران
حسين (ع) به واسطه مقامي كه در نزد پروردگار دارند، چگونه عمل ميشود».
امام
صادق (ع) فرمود: «به درستي كه خداي تبارك و تعالي، قبل از اهل عرفات، براي
زائران قبر حسين (ع) تجلي مينمايد، حوايج آنان را برآورده ميكند،
گناهانشان را آمرزيده و درخواستهايشان را به اجابت مقرون ميسازد، و سپس
متوجه اهل عرفات شده و در مورد آنان نيز اينگونه عمل ميكند».
ايشان
در جايي ديگر ميفرمايند: «اگر مردم ميدانستند كه چقدر خير و بركت در
زيارت امام حسين (ع) وجود دارد، براي زيارت كردنش با يكديگر مقاتله
ميكردند، و هر آينه اموالشان را براي رفتن به زيارتش ميفروختند».
رسول
گرامي اسلام (ص) نيز فرمود: «من تعهد ميكنم كه در روز قيامت هنگامه
رستاخيز، ضمن ملاقات با زائر حسين (ع)، دستش را بگيرم و از مراحل هول
انگيز و سختيهاي قيامت نجاتش بخشيده و او را به بهشت وارد كنم».
البته احاديث و روايات بسيار زيادي از معصومين (ع) در زمينه آثار و بركات زيارت حضرت سيدالشهداء از راه دور و نزديك ذكر شده است...
زن با دختر مريضشش نزديك حرم با عظمت حضرت رقيه(س) منزل مى گيرد تا در آنجا براى معالجه فرزندش به دكتر سوريه مراجعه كند، تا اينكه روز عاشورا فرا مى رسد و او مى بيند مردم دسته دسته به طرف محلى كه حرم مطهر حضرت رقيه(س) آنجاست مى روند.
از مردم شام مى پرسد اينجا چه خبر است ؟ مى گويند اينجا حرم دختر امام حسين(ع) است . او نيز دختر مريضش را در منزل تنها گذاشته درب اطاق را مى بندد و به حرم حضرت(ع) مى رود. آنجا متوسل به حضرت رقيه(س) مى شود و گريه مى كند، به حدى كه غش مى كند و بيهوش مى افتد. در آن حال كسى به او مى گويد بلند شو برو منزل دخترت تنهاست و خدا او را شفا داده است . برخاسته به طرف منزل حركت مى كند و مى رود درب منزل را مى زند، مى بيند دخترش دارد بازى مى كند.
وقتى مادر جوياى وضع دخترش مى شود و احوال او را مى پرسد، دختر در جواب مادر مى گويد وقتى شما رفتيد دخترى به نام رقيه وارد اطاق شد و به من گفت بلند شو تا با هم بازى كنيم . آن دختر به من گفت : بگو بسم الله الرحمن الرحيم تا بتوانى بلند شوى و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم ديدم تمام بدنم سالم است . او داشت با من صحبت مى كرد كه شما درب را زديد، گفت : مادرت آمد. سرانجام مادر مسيحى با ديدن اين كرامت از دختر امام حسين مسلمان شد.
ابر مستی تیره گون شد باز بی حد گریه کرد
با غمت گاهی نباید ساخت باید گریه
کرد
امتحان کردم ببینم سنگ می فهمد تو را
از تو گفتم با دلم کوتاه آمد
گریه کرد
ای که از بوی طعام خانه ها خوابت نبرد
مادرم نذر تو را هر وقت
«هم زد» گریه کرد
با تمام این اسیران فرق داری قصه چیست؟
هر کسی آمد به
احوالت بخندد گریه کرد
از سر ایمان به داغت گاه می گویم به خویش
شاید
آن شب «زجر» هم وقتی تو را زد گریه کرد
وقت غسلت هم به زخم تو نمک پاشیده
شد
آن زن غساله هم اشکش در آمد گریه کرد
پاسخی به اظهارات موهن حسن عباسی که اخیرا ویدئوی آن در شبکه های اجتماعی پخش شده است
حسن عباسی از معدود افرادی است که در قامت کارشناس حوزه های مختلف در مجامع عمومی و رسانه ملی حاضر می شود و سخنرانی می کند؛ از سیاست داخلی گرفته تا روابط بین الملل و سینما و دین و هنر و ... اما اخیرا این علامه ذوالفنون(!) اظهارات سخیف و موهنی نسبت به عزادارن حسینی و حتی شهدای کربلا داشته که دل بسیاری از ارادتمندان اهل بیت را به درد آورده است. حسن عباسی انگار فراموش کرده که آداب سخن گفتن درباره دردانه سیدالشهدا، با سخنرانی درباره «یورگن هابرماس» متفاوت است. انگار فراموش کرده انقلابی که ما حاضریم جان برایش بدهیم، با همین عزاداری ها حفظ شده، انگار فراموش کرده که اگر هزار مرتبه هم دهان به مشک و گلاب بشوید، هنوز بردن نام شهدای کربلا، کمال بی ادبی است.
برای آنکه بدانید داستان چیست و عباسی چه گفته، ضمن عذرخواهی از امام عصر(ع) و شیفتگان اهل بیت، برخی از جمله های او عینا نقل میشود.
*آن کسی که می گوید دیوانه علی اکبر است را ببرید و در تیمارستان بستری کنید!
* طرف میکروفن را بر می دارد و بر سر خود می کوبد و می گوید رقیه! رقیه دیگر کیست؟!
*حسین معصوم بود، بچههایش که معصوم نبودند. آن وقت اینها می شوند دیوانه رقیه و علی اکبر و عباس!
آقای عباسی! شما را به خدا بروید و به تئوری پردازی های سابقتان ادامه دهید. بزرگان دین ما وقتی می خواستند درباره فرزندان سیدالشهدا سخن بگویند، اشک در چشمانشان حلقه می زد و پشتشان می لرزید، چه بر ما گذشته که امروز حسن عباسی با این ادبیات دور از شان درباره آلالله سخن می گوید؟
آقای عباسی! دیوانگان سیدالشهدا را به سخره می گیرید؟ گاهی اوقات کتابهای فلسفه هنر را کنار بگذارید و نگاهی به مقاتل بیندازید تا بدانید ما پیرو مکتب «حب الحسین اجننی» هستیم. تا دست کم بدانید تاریخ دیوانه حسین و علی اکبر شدن برمی گردد به روز عاشورا. اصلا اگر قرار بود شما نسخه نویس باشید، باید همه بزرگان ادبیات را در همان جایی بستری کنیم که شما فرمودید! امروز حتی کودکان و نوجوانان هم می دانند که دیوانگی در شعر، اوج شیدایی و شیفتگی را نشان می دهد. اصلا با قاعده شما تکلیف حافظ و سعدی و محتشم و بیدل چه می شود؟ همه آنهایی که که در طول تاریخ فریاد زدند «این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست» چطور؟
اگر از شان علمیتان کم نمی شود، زندگی نامه رسول ترک را هم بخوانید. اصلا بروید مراتب عصمت را مرور کنید تا اینگونه بی محابا نگویید حسین معصوم بود، مگر اطرافیانش معصوم بودند؟ اگر نمی دانید رقیه کیست، «نفس المهموم» شیخ عباس قمی و «کامل بهائی» طبری را بخوانید. درباره مناقشات وجود دردانه حضرت سیدالشهدا هم بحث را به عالمان دینی واگذار کنید، چرا که آداب سخن گفتن در این ساحت را بهتر از شما می دانند. آقای عباسی! رقیه همان است که مرده ها را زنده می کند، اگر باورتان نشد، چند روز دیگر که سالروز شهادت جناب ایشان است، سخنرانی را تعطیل کنید و به یکی از همین هیاتهای شهر خودمان بروید تا ببینید رقیه کیست.
آقای عباسی! این روزها به قدر کافی دل ما شکسته است، در این هفته های اخیر بارها شاهد بودیم که عده ای – خواسته و ناخواسته- به اسم آسیب شناسی، عزادارن حسینی را هتک حرمت کردند. شما که ظاهرا از خانواده انقلاب هستی، دست کم بر زخم ما نمک نپاش.
در پایان آرزو می کنیم آقای عباسی که خود را همواره سرباز انقلاب می داند، توضیحات قابل قبولی ارائه دهد تا دردهای ما کمی تسکین یابد...
دختر به سيّد عرض كرد، ولي سيّد از ترس اهل تسنّن، به خواب اعتنا ننمود. شب دوّم دختر وسطي سيّد همين خواب را ديد و به پدر گفت، ترتيب اثري نداد. شب سوّم دختر كوچك سيّد همين خواب را ديد و به پدر گفت، باز ترتيب اثري نداد. شب چهارم خود سيّد حضرت رقيّه را در خواب ديد كه به طريق عتاب فرمودند: چرا والي را خبردار نكردي؟!
سيّد بيدار شد، صبح نزد والي شام رفت و خوابش را گفت. والي به علماء و صلحاء شام از شيعه و سنّي امر كرد كه غسل كنند و لباسهاي پاكيزه بپوشند، به دست هر كس قفل ورودي حرم مطهّر باز شد، همان كس برود و قبر مقدّس او را نبش كند، پيکر را بيرون آورد تا قبر را تعمير كنند.
صلحاء و بزرگان از شيعه و سنّي در كمال آداب غسل كردند و لباس پاكيزه پوشيدند، قفل به دست هيچ كس باز نشد مگر به دست خود مرحوم سيّد، و چون ميان حرم آمدند كلنگ هيچ كدام بر زمين اثر نكرد، مگر به دست سيّد ابراهيم.
حرم را قُرق كردند و لحد را شكافتند. ديدند بدن نازنين حضرت رقيه(س)، ميان لحد و كفن صحيح و سالم است اما آب زيادي ميان لحد جمع شده است.
سيّد در قبر رفت، همين كه خشت بالاي سر را برداشت ديدند سيّد افتاد. زير بغلش را گرفتند، هي ميگفت: «اي واي بر من.. واي بر من.. به ما گفته بودند يزيد لعنةالله عليه، زن غسّاله و كفن فرستاده ولي اکنون فهميدم دروغ بوده، چون دختر با پيراهن خودش دفن شده. من بدن را منتقل نميكنم، ميترسم بدن را منتقل كنم و ديگر به عنوان "رقيّه بنت الحسين" شناخته نشود و من نتوانم جواب بدهم
سيّد بدن شريف را از ميان لحد بيرون آورد و بر روي زانوي خود نهاد و سه روز بدين گونه بالاي زانو خود نگه داشت و گريه ميكرد تا اينكه قبر را تعمير كردند.
وقت نماز كه مي شد سيّد بدن حضرت را بالاي جايي پاكيزه ميگذاشت. پس از فراغ از نماز برميداشت و بر زانو مينهاد، تا اينكه از تعمير قبر و لحد فارغ شدند، سيد بدن را دفن كرد. و از معجزه آن حضرت اين كه سيّد در اين سه روز احتياج به غذا و آب و تجديد وضو پيدا نكرد و چون خواست بدن را دفن كند دعا كرد كه خداوند پسري به او عطا فرمايد. دعاي سيّد به اجابت رسيد و در سن پيري خداوند پسري به او لطف فرمود که نام او را "سيّد مصطفي" گذاشت.
آنگاه والي واقعه را به سلطان عبدالحميد عثماني نوشت؛ او هم توليت زينبيّه و مرقد شريف حضرت رقيّه و امّ كلثوم و سكينه را به سيد ابراهيم واگذار کرد.
اين قضيه در سال 1242 هجري شمسي رخ داده و در کتاب «معالي» هم اين قضيّه مجملاً نقل شده و در آخر اضافه کرده است: «فَنزلَ في قبرها و وَضع عليها ثوباً لفَّها فيه و أخْرجها، فإذا هي بنتٌ صغيرةٌ دُونَ البُلوغِ و كانَ متْنُها مجروحةً مِنْ كثرةِ الضَّرب» « آن سيّد جليل وارد قبر شد و پارچه اي بر او پيچيد و او را خارج نمود، دختر كوچكي بود كه هنوز به سن بلوغ نرسيده، و پشت شريفش از زيادي ضربات مجروح بود.»
پس از درگذشت سيّد ابراهيم، توليت آن مشاهد مشرفه به پسرش سيّد مصطفي و بعد از او به فرزندش سيّد عبّاس رسيد.
فرزندان سيّد ابراهيم دمشقي معروف و مشهور به "مستجاب الدعوه هستند به گونهاي که هر گاه دست خود را به موضع دردناک بيماري بگذارند فوري آرام ميشود و اين اثر را از جدّ بزرگ خود به ارث بردهاند که اين خاصيت، ناشي از نگهداري بدن شريف آن مظلومه به مدت سه شبانهروز است...
20 سال با این درد زندگی کرده بود بستری که شد همسرش نشست
کنارش و شروع کرد به گریه کردن
پرستار پرسید چی شده؟
با صورتی کبود و تنی رنجور پرسید:
نمیشه خودم تو خونه مراقبش باشم؟
پرستار گفت : باز حالش بد بشه کتکت بزنه چیکار میکنی؟
در حالیکه چشمش به همسرش بود جواب داد:
خوب منو بزنه بهتر از اینه که خودشو بزنه
شوهرمه... عشقمه... دوسش دارم...
و باز گریه کرد
از پنجره به بیرون نگاه کردم.
آسمون هم تاب شنیدن نداشت. شروع کرد به باریدن...
پی نوشت::
خدا وکیلی چقدر جواب زحمات این افراد رو دادیم؟؟
به نام نامی سر، بسمه تعالی سر
بلند مرتبه پیکر، بلندبالا سر
فقط به تربت اعلی، سجده خواهم کرد
که بنده ی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر
قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق
که پر شده است جهان، از حسین سر تا سر
نگاه کن به زمین، ما رایت الا تن
به آسمان بنگر، ما رایت الا سر
سری که گفت من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند میروم با سر
هرآنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر
همان سری که یحب الجمال محوش بود
جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر
سری که با خودش آورد بهترینها را
که یک به یک، همه بودن سروران را سر
زهیر گفت حسینا بخواه از ما جان
حبیب گفت حبیبا بگیر از ما سر
سپس به معرکه عابس، اجنمی گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر
بنازم ام وهب را، به پاره تن گفت
برو به معرکه با سر ولی میا با سر
خوشا بحال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت آخر سر روی پای مولا سر
چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید
بروی چادر زهرا گذاشت سقا سر
در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد
همان سری است که برده برای لیلا سر
همان سری، همان که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود، پا تا سر
پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر
میان خاک کلام خدا مقطعه شد
میان خاک، الف، لام، میم، طا، ها، سر
حروف اطهر قرآن و نعل تازه اسب
چه خوب شد که نبوده است بر بدنها سر
تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هرچه هرکه دلش خواست داد، حتی سر
جدا شده است و سر از نیزهها درآورده است
جدا شده است و نیافتاده است از پا سر
صدای آیه کهف الرقیم میآید
بخوان، بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر
بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر
عقیله، غصه و درد و گلایه را به گفت
به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر
دلم هوای حرم کرده است میدانی
دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر...
1. هر وقت در زندگیات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است.
۲. زیارتت، نمازت، ذکرت و
عبادتت را تا زیارت بعد، نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛ کار بد،
حرف بد، دعوا و جدال و… نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را
بکنی، دائمی می شود؛ دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.
۳. اگر
غلام خانهزادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه
دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه
خوردن صاحبش را اذیت می کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جا ندارد برای
روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.
۴. گذشته که گذشت و نیست،
آینده هم که نیامده و نیست. غصه ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و
آینده نیست، پس چه غصه ای؟ تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه
قصه.
۵. موت را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می
شود. وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می شود. آمادگی موت خوب
است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود.
ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می کند و آخرت را بزرگ. حضرت امیر علیه
السلام فرمود:یک ساعت دنیا را به همه ی آخرت نمی دهم. آمادگی باید داشت، نه
عجله برای مردن.
۶. اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیاقابل مشاهده است؛ مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می گذارد.
۷. تربت،
دفع بلا میکند و همه ی تب ها و طوفان ها و زلزله ها با یک سر سوزن از آن
آرام می شود. مؤمن سرانجام تربت میشود. اگر یک مؤمن در شهری بخوابد،
خداوند بلا را از آن شهر دور میکند.
۸. هر وقت غصه دار شدید، برای
خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات از زنده ها و مرده ها و آنهایی که بعدا
خواهند آمد، استغفار کنید. غصهدار که میشوید، گویا بدنتان چین میخورد و
استغفار که میکنید، این چین ها باز می شود.
۹. تا می گویم شما آدم
خوبی هستید، شما می گویید خوبی از خودتان است و خودتان خوبید. خدا هم همین
طور است. تا به خدا می گویید خدایا تو غفّاری، تو ستّاری، تو رحمانی و…خدا
می فرماید خودت غفّاری، خودت ستّاری، خودت رحمانی و… . کار محبت همین است.
۱۰. با
تکرار کردن کارهای خوب، عادت حاصل می شود. بعد عادت به عبادت منجر می شود.
عبادت هم معرفت ایجاد می کند. بعد ملکات فاضله در فرد به وجود می آید و
نهایتا به ولایت منجر می شود.
۱۱. خدا عبادت وعده ی بعد را نخواسته
است؛ ولی ما روزی سال های بعد را هم می خواهیم، در حالی که معلوم نیست تا
یک وعده ی بعد زنده باشیم.
۱۲. لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می
گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو. حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و
این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راست ی خدا خوب خدایی
است و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی، فی الواقع
راست می گفتی و خدا خوب خدایی بود.
۱۳. ازهر چیز تعریف کردند،
بگو مال خداست و کار خداست. نکند خدا را بپوشانی و آنرا به خودت یا به
دیگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگ تر از این نیست. اگر این نکته را رعایت کنی،
از وادی امن سر در می آوری. هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از
ربت تعریف کن. بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او. هر
زیبایی و خوبی که دیدی رب و پروردگارت را یاد کن، همانطور که امیرالمؤمنین
علیه السلام در دعای دههی اول ذیحجه می فرماید: به عدد همه چیزهای عالم لا
اله الا الله
۱۴. دل های مؤمنین که به هم وصل میشود، آب کُر است.
وقتی به علــی علیه السّلام متّصل شد، به دریا وصل شده است...شخصِ تنها ،
آب قلیل است و در تماس با نجاست نجس می شود ، ولی آب کُر نه تنها نجس نمی
شود ، بلکه متنجس را هم پاک می کند."
۱۵. هر چه غیر خداست را از دل
بیرون کن. در "الا"، تشدید را محکم ادا کن، تا اگر چیزی باقی مانده، از
ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن گاه "الله"را بگو همه ی دلت را تصرف
کند.
عــرق کـهنـه ی شیــراز مــرا مسـت نکــرد
چـایـی روضـه ی اربـاب زمیـن گیـرم کـرد...
خانه پیرزن ته کوچه
پشت یک تیر برق چوبی بود
پشت فریاد های گل کوچک
واقعا روزهای خوبی بود
پیرزن هر دوشنبه بعد از ظهر
منتظر بود در زدن ها را
دم در می نشست و با لبخند
جفت می کرد آمدن ها را
روضه خوان محله می آمد
میرزا با دوچرخه آهسته
مثل هر هفته باز خیلی دیر
مثل هر هفته سینه اش خسته
«ای شه تشنه لب سلام علیک»
ای شه تشنه لب ... چه آوازی
زیر و بم های گوشه دشتی
شعرهای وصال شیرازی
می نشستیم گوشه مجلس
با همان شور و اشتیاقی که...
چقدر خوب یاد من مانده
در و دیوار آن اتاقی که -
یک طرف جملهء «خوش آمده اید
به عزای حسین» بر دیوار
آن طرف عکس کعبه می گردد
دور تا دور این اتاق انگار
گوشه گوشه چه محشری برپاست
توی این خانه چهل متری
گوش کن! دم گرفته با گریه
به سر و سینه می زند کتری
عطر پر رنگ چایی روضه
زیر و رو کرده خانه اورا
چقدر ناگهان هوس کردم
طعم آن چای قند پهلو را
تا که یک روز در حوالی مهر
روی آن برگ های رنگا رنگ
با تمام وجود راهی کرد
پسری را که برنگشت از جنگ
هی دوشنبه دوشنبه رد شد و باز
پستچی نامه از عزیز نداشت
کاشکی آن دوشنبه آخر
روضهء میرزا گریز نداشت
پیرزن قطره قطره باران شد
کمی از خاک کربلا در مشت
السلام و علیک گفت و سپس
روضهء قتلگاه اورا کشت
.......
تاهمیشه نمی برم از یاد
روضه آن سپید گیسو را
سالیانی است آرزو دارم
کربلای نرفتهء او را
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (علیه السلام)
هواهوای زمستان و برف سنگین بود
زمین به رافت خورشید سخت مسکین بود
شبیه قله شده بود بین آن همه برف
سفیدی نوک آن گنبدی که زرین بود
سفید آمده برف و حرم سفید شده
سیاه آمده دل، آن دلی که خونین بود
نگاه میکند آقا به من و من اما
سرم شبیه دمای هوا چه پایین بود
غلط غلوط که اذن دخول را خواندم
نشست روی دلم پاسخی که تسکین بود
سلام خسته نباشید ،صحن کهنه کجاست؟
سوال اولم ازخادمانتان این بود
صدای همهمه بود و گرفتن صلوات
به پادری تو بوسه زدن چه شیرین بود
و ایستادم و از چشمهای من خواندی
که باز حاجتم آن آرزوی دیرین بود...
مرا بخوان که شب جمعه کربلا باشم
که ناله بشنوم ازمادری که غمگین بود
دراین میانه پریدم زخواب و دیدم که
تمام خانه پر از عطر یاس و نسرین بود
پس از نماز سراغ کتابها رفتم
و این غزل همه تعبیر ابن سیرین بود...
طبع من باز در تلاطم شد
بین شاه و گدا تفاهم شد
وزن و مضمون و شعر از ارباب
کار بنده فقط تکلم شد
السلام علیک یا سلطان...
دل سوی قبله گاه هفتم شد
از برای بشر، بهشت خدا
با حریم شما تجسم شد
بود آدم کبوتر حرمت
زین سبب میل او به گندم شد
طفل بودم دلم به دستت بود
دل به دست شما تنعم شد
یک نشانی دهم که بشناسی؟
من همانم که در حرم گم شد ...
هر زمان صحبت جدایی شد
ضامن من ملیکه قم شد
باز نامی ز خواهرت آمد
اخمهایت گل تبسم شد
جان فدای تبسمت آقا!
دل اسیر سجیتکم شد
من شنیدم که بازدید آیی
آمدم، شاه بار چندم شد ؟!